به نقل از : سرمقاله پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران

شماره 90 ، آبان ماه 1385 

 

 

 

شبح لنين بر فراز ايران!

 

نگاهی به نشريات دانشجوئی منتشره در ايران در ماه‌های اخیر و شعارهائی که در تجمعات اعتراضی دانشجوئی سر داده می‌شود و همچنين مشاهده وبلاگ‌هائی که در اين فاصله و اکثرا بوسيله دانشجويان معترض شکل گرفته‌اند، بروشنی خبر از گسترش روندی می‌دهد که یکی از ویژگی‌های بارز آن، اشاعه افکار و انديشه‌های مارکسيستی در محافل دانشجوئی است. گرايش به مارکسيسم و انديشمندان کمونيست بخصوص خود را در گرايش جوانان به انديشه‌های کمونيست‌های بزرگی چون پويان‌ها و احمدزاده‌ها و عملکرد انقلابی فدائيان سرشناسی چون مرضيه احمدی اسکوئی و خسرو گلسرخی‌ها نشان می‌دهد. بدون اينکه بخواهيم واقع‌بينی را زير پا گذاشته و وجود گرايشات گوناگون در صفوف "چپ" را ناديده بگيريم، اما بررسی نشريات دانشجوئی فوق‌الذکر، از تمايل قاطع جوانان به راديکال‌ترين گرايشات موجود در این جنبش به سنت فدائی و يا دقيق‌تر به سنت چريکهای فدائی خلق، خبر می‌دهد.

 

در همين چارچوب مطالعه مقاله‌ای که اخيرا در "ادوار نيوز"، سايت سازمان دانش‌آموختگان ايران اسلامی (ادوار تحکيم وحدت) به نام "شبح لنين بر فراز ايران" درج گرديده است، بخوبی از وحشت دست‌اندرکاران جمهوری اسلامی از گسترش روند فوق خبر داده و بخوبی گويای اين واقعيت می‌باشد که گرايش به مارکسيزم - لنينيزم و تأکيد بر ضرورت نابودی نظام سرمايه‌داری و برقراری سوسياليسم در صفوف جوانانی که به مارکسيزم گرايش پيدا کرده‌اند، هر روز ابعاد وسیع‌تری می‌یابد.

 

نويسنده مقاله فوق، اين واقعيت يعنی وحشت طرفداران رژیم از گرايش روزافزون جوانان به انديشه‌های انقلابی را چنين توضيح می‌دهد: "در غیبت یک جریان قوی لیبرال، "چپ" در دانشگاه‌ها مجدداً جان گرفته است. البته انتظار این بود که این چپ‌های نوظهور ایرانی با آموختن از تجربه ایران و جهان، همان راهی را طی کنند که مارکسیست‌های غربی به سوی تجربه‌ای لیبرالیزه شده از سوسیال دمکراسی طی کردند. به همین دلیل پا گرفتن دوباره چپ در ابتدا نه تنها هیچ نگرانی در بین لیبرال‌ها و هواداران دمکراسی و حقوق بشر برنیانگیخت بلکه حتی با استقبال آنان نیز مواجه شد. امید این بود که چپ‌های جوان، اگرچه مارکس می‌خوانند اما به برخی از آراء او به خصوص آراء برخی از مفسرین او مانند لنین به دیده تردید و انتقاد بنگرند. امید این بود که چپ‌های جوان "هابرماس" و "گیدنز" بخوانند و بیاموزند. آنچه روی داد اما سخت نامنتظر و شگفت‌انگیز بود. نه تنها از "هابرماس" و "گیدنز" و سوسیال دمکراسی اسکاندیناوی خبری نبود بلکه حتی بحثی از کائوتسکی و برنشتاین هم به میان نیامد. قصه، همان قصه قدیمی بود: انقلاب اجتماعی، انقلاب کارگری و رویای نابودی سرمایه‌داری!"

 

به اين ترتيب نويسنده مطلب فوق ضمن اعتراف به "جان" گرفتن دوباره انديشه‌های کمونيستی در دانشگاه‌ها، از اينکه جوانان به دنبال تفسير بورژوائی از مارکسيزم نرفته و "همان قصه قديمی" يعنی "انقلاب اجتماعی" و "نابودی سرمايه‌داری" را باور دارند شگفت‌زده شده است و فراتر از آن به هم مسلکان خویش یعنی تمامی مدافعان و مشاطه‌گران نظام بورژوازی اخطار می‌دهد که: "تعارف را باید کنار گذاشت، لنین دوباره به ایران بازگشته است...".

 

اين اعتراف از دو زاويه جالب است. اول آن که شکوه‌های نویسنده مقاله فوق نشان می‌دهد که چگونه گرايش به مارکسيزم در ايران با گرايش جوانان به لنين و تئوری‌های انقلابی او توأم می‌باشد و همین نکته است که اسباب "نگرانی" شده و صدای دست‌اندرکاران رژيم در امور فرهنگی را درآورده است. در اين زمينه اظهارات فوق همچنین از اهداف پلید دستگاه‌های تبلیغاتی و فرهنگی رژیم در رابطه با صدور اجازه انتشار برخی آثار مارکس در ایران خبر می‌دهد. دستگاه‌های تبلیغاتی و فرهنگی جمهوری اسلامی با اميد به اينکه در شرایط فروپاشی شوروی سابق (که خود را فريبکارانه کشوری سوسياليستی جا می‌زد) و در بستر  تبلیغات جهنمی بورژوازی بخصوص در رابطه با ادعای "مرگ کمونيسم" مطالعه این آثار به تقويت تفسير بورژوائی از مارکسيزم منجر خواهد شود. در يک دوره در ميان تعجب و شگفتگی برخی روشنفکران به اين کار مبادرت نمود. "اميد" آنان البته  واهی از کار درآمد. در این زمینه اعترافات خود طرفداران رژيم قابل توجه است: "امید این بود که چپ‌های جوان اگرچه مارکس می‌خوانند اما به برخی از آراء او به خصوص آراء برخی از مفسرین او مانند لنین به دیده تردید و انتقاد بنگرند" يعنی همان داستانِ قديمیِ گرفتنِ روحِ انقلابیِ مارکسيزم از آن و تبديل اين انقلابی‌ترين انديشه رهائی ستمديدگان  به امری آکادميک و بی‌آزار. يعنی تبديل مارکسيزم از سلاح مبارزه طبقاتی به وسيله‌ای برای تفسير رويدادها.

 

اما گذشته از اظهار نگرانی طرفداران رژیم نسبت به رشد تفکرات کمونيستی در بین جوانان و اخطار آنها راجع به حضور "شبح لنین بر فراز ایران" نکته اصلی‌ای که در این زمینه باید به آن پرداخت عبارت از دلایل و چرایی رشد این پدیده در جامعه ماست. براستی در شرایطی که سردمداران رژیم جمهوری اسلامی به مثابه عمال امپریالیسم و حافظ نظام سرمایه‌داری در ایران در طول حدود سه دهه حاکمیت سیاه خویش بطور بی‌وقفه به سرکوب خونین و نسل‌کشی کمونیست‌ها پرداخته‌اند، در شرایطی که تمامی تشکل‌های کمونیستی را در هم کوبیده‌اند و روشنفکران کمونیست را قتل‌عام کرده‌اند و با تمام توان و قدرت مادی و معنوی خویش برای بی‌اعتبارکردن کمونیسم تلاش نموده‌اند، چرا آنها باز هم مجبورند دوباره در وحشت از رشد اندیشه‌های مارکسیستی و شبح لنین در ایران مویه و زاری کنند؟

 

دلیل این امر را باید قبل از هر چیز در خود واقعیت‌های سرسخت زمینی و در حدت تضادهای موجود در سطح جامعه جستجو نمود. نظام اقتصادی حاکم بر جامعه ما، به مثابه یک نظام استثمارگرانه طبقاتی، سرمایه‌داری وابسته است که روبنای سیاسی آن را یک دیکتاتوری شدیدا و وسیعا قهرآمیز تشکیل می‌دهد. اين نظام به دليل تحت سلطه امپرياليسم بودن هم می‌بايست همه وسائل غارت و استثمار امپرياليستی را مهيا سازد و هم در چارچوب سياست اربابان خود که بار همه بحران‌های خود را به دوش کشور‌های تحت سلطه سرشکن می‌کنند می‌بايد توده‌های ستمديده ايران و بخصوص کارگران و زحمتکشان را به وحشيانه‌ترين شکل قربانی مطامع و مصالح امپرياليسم سازد. در بستر چنين وضعيتی است که رژيم جمهوری اسلامی به مثابه يک رژيم ضدخلقی و نماينده سرمايه‌داران، شرايطی را در جامعه ايران بوجود آورده است که قطب‌بندی‌های طبقاتی هرچه شديدتر گشته و هر روز که می‌گذرد فاصله فقر و ثروت عمق بيشتری می‌گيرد. به همين دليل هم در طول سال‌های طولانی سلطه اين رژيم ما شاهد بوده‌ايم که از یک طرف استثمار وحشيانه نیروی کار و غارت بی‌حساب حیات و هستی میلیون‌ها تن از کارگران و خلق‌های ستمدیده توسط رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی انبوه غیرقابل تصوری از فقر و فلاکت و گرسنگی و بیکاری و تورم و گرانی و فحشا و اعتیاد و... را بر جای گذارده و از سوی دیگر درصد کوچکی از جامعه در ناز و نعمت غوطه‌ور گشته و حکايت ميلياردرها و "آقازاده‌ها" حسرت بر دل ستمديدگان گذاشته است و اين همه با سرکوب سیستماتیک وحشیانه هرگونه ندای مخالف برعلیه این نظم جهنمی و خفه‌کردن هرگونه اعتراض برحق مردمی با گستردن بساط  شکنجه و زندان و دار در وسعت این سرزمین، حفظ و تحکيم يافته است. بدیهی‌ست که طبقه استثمارگر حاکم و تمامی مرتجعینی که در بقای این مناسبات پوسیده ضدخلقی نفع دارند، نه می‌خواهند و نه می‌توانند به کوچک‌ترین خواست‌های صنفی و سیاسی طبقات محروم و فرودست جامعه پاسخی واقعی دهند؛ در نتیجه آنها تنها یک راه را برای توده‌های تحت ستم و دربند باقی می‌گذارند و آن هم راه مبارزه قاطع برای تغییر وضع جهنمی موجود، یعنی نابودی سلطه امپرياليسم و خلع ید از استثمارگران سرکوبگر جهت برقراری یک نظام دمکراتیک و مردمی است. "قصه" "انقلاب اجتماعی" و آتش سرکش میل به "نابودی سرمايه‌داری" از درون چنین وضعيتی که حاکم بر جامعه‌ست سر بر می‌کشد.

 

تا ظلم هست مبارزه برای برکندن آن هم هست و در طول تاریخ سلطه سرکوبگرانه سرمايه‌داری  هر جا که سخن از مبارزه برای رفع نهایی استثمار و ستم در میان بوده، هر جا که گرسنگان و سرکوب‌شدگان برای گسستن زنجیرهای اسارت و برای رسیدن به آزادی و برابری بپاخاسته‌اند، "شبح" مارکس و کمونيسم بر فراز دریای جنبش آنان در پرواز بوده است. مارکسیسم چیزی جز کشف قانونمندی‌های حاکم بر اين جدال طبقاتی و توضیح ضرورت انقلاب اجتماعی جهت رسيدن به سوسياليسم به مثابه تنها آلترناتيو نظام استثمارگرانه کنونی نبوده و نیست؛ و از آنجا که لنينيسم مارکسيزم عصر امپرياليسم و انقلابات کارگری است در دوران ما که دوران سلطه جهانی امپريالسم می‌باشد هر جا انقلاب با برجستگی بيشتر در دستور باشد و الزامات عينی تغيير راديکال و انقلابی شرايط را با صدای بلندتری فرياد زند بطور بالقوه گرايش به لنينيزم برجستگی بيشتری می‌يابد. به واقع در موقعيتی که شرايط عينی بر ضرورت تحولات انقلابی تأکيد داشته و رفرم و اصلاح نظام گنديده سرمايه‌داری سترونی خود را به اثبات رسانده است طبيعی است که جامعه بسوی راه‌حل‌های راديکال روی آورد. به همين دليل هم در سرزمين استبدادزده ايران هيچ تفکر انقلابی به بار نمی‌نشيند مگر راديکال باشد و راديکال‌بودن يعنی به ريشه‌زدن يعنی نه خواهان تغيير مهره‌ها و يا صرفا لغو قوانين بودن بلکه سرنگونی تام و تمام رژيم سفاک حاکم و نظام ظالمانه سرمايه‌داری را از موضع طبقه کارگر خواستن و راه رسيدن به اين هدف بزرگ يعنی انقلاب را توضيح و تشريح نمودن و اين همان "قصه" قديمی است که تا "در به همين پاشه می‌چرخد" تکرار خواهد شد. بنابر این، گرایش فزاینده به کتاب‌ها و آثار مارکس و تئوری مارکسیستی در بین جوانان و روشنفکران انقلابی و "ظهور" دوباره "شبح لنین" در ایران و در میان جوانانی که مارکس را خوانده‌اند، حاصل شرایط عینی‌ای است که نظام ضدخلقی حاکم و رژیم پاسدار آن یعنی جمهوری اسلامی آفریده‌اند. تا چنین شرایطی پابرجاست، روح "مارکس" و "لنین" نیز- حتی اگر تبليغات بورژوازی روزی هزار بار مرگ آنها را اعلام کند- بر فراز ایران در پرواز خواهد بود و آموزش‌های انقلابی آنان درفش توده‌های تحت ستم و آگاهی خواهد بود که برای نابودی قطعی هرگونه استثمار و ستم و نابرابری و سرکوب بپاخاسته‌اند. این همان حقیقت ساده‌ای‌ست که قلم‌به‌مزدان بورژوازی نظیر نویسنده مقاله فوق‌الذکر هنگام "تجزیه و تحلیل‌های" هیستریک ضد مارکس و لنین خود، قادر به درک آن نیستند. همان حقيقتی که سردمدارن جمهوری اسلامی را به وحشت انداخته است. يعنی حقيقت گرايش جوانان به مارکسيزم - لنينيزم و "رويای" نابودی سرمايه‌داری! همان رويائی که از رستاخيز سياهکل تا کنون هويت پيروان جنبش نوين کمونيستی ايران را شکل داده است رويائی که گرچه دشمنان مردم می‌کوشند آنرا دست‌نيافتی جلوه دهند اما تنها امکان واقعی رهائی است و هيچ راهی جز گام‌برداشتن در راستای آن وجود ندارد به همين دليل هم هست که لنين می‌گفت: "کمونيسم خود شور است و رويا!"

 

 

بازگشت به صفحه اصلی

http:/www.siahkal.com